تلق تولوق

اینجا تلق تولوق های یک خرخولنگ شاد را می شنوی با اندکی چاشنی غم...

تلق تولوق

اینجا تلق تولوق های یک خرخولنگ شاد را می شنوی با اندکی چاشنی غم...

روز خوب پیروزی...

هر سال ...این موقع ها  یاد اشک های بی امان هم کلاسی گناه دارم می یوفتم

یادش به خیر....سوم دبستان که بودیم، 

معلممون گفت "هر کس برای دهه فجر، هر وسیله تزئینی که می تونه بیاره

بین کلاس ها مسابقست و می خوایم بهترین کلاس رو انتخاب کنیم"

پر واضحه که مسابقه بین کلاسی، یک رقابت حیثیتی و بسیار مهم و حیاتی بود

هر کسی یه چی رو برای آوردن انتخاب کرد، یکی تخم مرغ خالی، یکی کاغذ رنگی یکی زر ورق و 

این رفیق شفیق ما هم گفت بادکنک با من، ما انقد خونمون بادکنک داریمممممممم

.

روز  22 بهمن کل وسایل رو ریختیم وسط کلاس و شروع کردیم به تزئین

چه کلاسی شد، عینهو عروسی قمر خانوم، 

بادکنک رو هم سه نفر ، منجمله رفیق شفیق آورده بودن

همه رو آویزوون کردیم به در و دیوار و سقف...

 در باز شد، خانم معلم اومد توو

همه جیـــــــغ و دست و هورااااااااا گویان بالا و پائین می پریدیم و

 تخم مرغ به سقف می کوبیدیم ...

خانم معلم با تبسمی متینانه و نگاهی تائید آمیزانه به هنرمندی ما نگاه می کرد

که یک دفعه میــــــخ شد روی سقف...پلک نمی زد و دهانش خشک شد

صورتش اول زرد،بعد سرخ و در نهایت  بنفش شد، و ما متحیر از این تغییر رنگ آفتاب پرستانه

رد نگاهش رو دنبال کردیم تا رسیدیم به بادکنک ها!!!

با صدایی لرزان، به سختی آب دهانش را قورت داد و گفت: اینا رو کی آورده؟

رفیق شفیق هم انگشتش رو برد بالا که: خانوم ما...خانوم ما...

ما نفهمیدیم چی شد که در چشم برهم زدنی رفیق شفیق جان را بردن دفتر و 

نیم ساعت بعد بابا و مامانش را خواستند و وی  را با چشمانی اشکبار به خانه فرستادند

همه در بهت حیرت بودیم و دست آخر هم نفهمیدیم که چه شد!!!

تا اینکه دوسال پیش در اتوبوس تهران به اصفهان دیدمش

و سوالی که سالها ذهنم رو مشغول کرده بود پرسیدم

پس از 45 دقیقه ریسه رفتن گفت:

پدر من اون سالها توی بهداری کار می کرد.یه روز 10 تا کارتن

 وسیله بادکنک وار!!! که تاریخ مصرفش گذشته بهش می دن که بره معدوم کنه

بابای ما یه سر میاد خونه تا بعد بره، توو این فرصت من و داداشم رفتیم سراغ کارتن ها

و از دیدن اینهــــــــــــــــمه بادکنک حس کردیم در بهشت رومون باز شده

نصفشون رو بردیم توی حموم!!! پُر آب کردیم و کلی باهاشون بازی کردیم

درشون رو گره زدیم و یه عالمه بچه درست کردیم!!!

بقیشم آوردم مدرسه!!!

اون روز همش گریه می کردم که چرا خانم معلم فقط به بادکنکای من گیر داده!!!



نظرات 36 + ارسال نظر
مریم شنبه 26 دی 1394 ساعت 08:37

باز یه چند روز من نبودم پرتی اینجا رو گذاشتی رو سرت؟؟؟
لامصب این زبونت مث دم مار و نیش عقربه ذلیل مرده.

تو که کار نمیکنی، صبح تا شوم اینجا پلاسی، دریاکنار هم که نمیای، به چه درد میخوری پس؟
عین این کیسه پلاستیکی ها اضافه شدی که شاید یه روز به درد بخوره اما چشمم آب نمیخوره.

بریم دریاکنار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پرت چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 18:14

ای بابا
باز که همتون نفله شدید
چرا باز هیشکی نیست ؟

ای بمیرید از دست همتون راحت بشم الهیییییییییییی

مرتضی چهارشنبه 23 دی 1394 ساعت 04:20

به پرتی :
11 دقیقه داداش رکورد میزنی هااااا بیشتر صاحب بلاگ اینجایی
بچه داشتن کلا چیزه خوبه
همونطور که مثال زدی
مثل پول داشتن
خونه داشتن
ماشین خوب داشتن
کار خوب داشتن
و......
بچه که نمک زندگیه کلا چیز بدی نداره فقط گاها دقتتو میبره بالاتر
بطور مثال :حدودا 6 ماه پیش از خونه اومدم بیرون یادم رفت موبایلمو ببرم ، پسرم واسم از تویه تراس موبایلو پرت کرد پایین ، واسه من درس عبرت شد که همیشه وسایل شخصیمو فراموش نکنم

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 19:08

سلام به داش مری خودم ...
عزیزم شما هم اصلاً عوض نشدی ... جز اینکه کلاً دادی کرک و پرت رو اپیلیشن کردند و دهانت را به قولی این خرخولنگ شماره سه کابینت کرده اند از این جدیدا با روکش PVC ...
وگرنه شما همون داش مری هستی که بودی چون آدم عوض نمیشه فقط گاهی رنگ عوض میکنه ولی توی کار هیچوقت عوض نمیشه ....

والا شما بزرگ شدی کافیه برای همه بزرگوار ... ما همین کوچیک شما بمونیم کافیمونه !

والا من کل کلی با کسی ندارم اما گاهی بعضی از این ضعیفه ها میان قُدقُد می کنن آدم نمیتونه سکوت اختیار کنه .... وگرنه که از من ساده تر و بی آلایش تر تاحالا خلق نشده ... من بی زبون رو چه به کل کل ....

بچه هم خوبه .. نمک زندگیه ... اما نمک باعث فشار خون و فشار چون میشه دیگه ...

زن گرفتن هم که تفاوت زیادی با تصادف تو سرعت 120 تا نداره ...
فقط تو تصادف خودت نابود میشی و راحت میشی اما تو زن گرفتن آسایش و زندگیته که به فناالله میپیونده ..

اسمشم روشه "زن گرفتن"
کلاً چیزای گرفتنی خوب نیست ..
مثل مریضی گرفتن ... وام گرفتن ... درد گرفتن ...
در عوض این ضعیفه ها چیکار میکنن ؟
شوهر می کنن ...
که از توضیح و مثال در این بخش جداً معذورم ... حتی برای شما دوست عزیز ...

پاینده باشی
پسر گلتم مراقب باش ...

مرتضی سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 18:57

به پرتی:

ای بابا میگم چند گذشته تو هنوز عوض نشدی
خواهشن دفعه بعد یه ذره فقط یه ذره عوض شو بگیم بزرگ شدی
ولی خوشم میاد هر بار یکی هست باهات کل کل کنه
به هر حال . . .
میبینی این ساده با حجی چه کرده همینو ضربدر 50 کن حالا وضعیت منو درک کن
باور کن همه بهم میگفتن زن میخوای واسه چی من میگفتم اگه بد بود که خودشون نمیگرفتن
اما از زمانی که زن گرفتم دارم کلی تلاش میکنم تا از عاقبت شوم زن گرفتن بقیه رو آگاه کنم اما دریغ و صد دریغ
اما یه وقتایی بعضی از همکارای مجردم که زیادی بهشون خوش میگذره رو به زن گرفتن تشویق میکنم

"میبینی این ساده با حجی چه کرده همینو ضربدر 50 کن حالا وضعیت منو درک کن "
ساده با حجی چه کرده؟؟؟؟؟
ساده با حجی چه کرده!!!!!
ساده با حجی چه کرده؟؟؟؟
ساده با حجی چه کرده:؟؟؟؟
ساده با حجی چه کرده؟؟؟؟
نه واقعن چه کرده؟
دختر به این خوبی ی ی ی ، دست گلی ی ی ی ی ، خانمی گیرش اومده
دیگه چی می خواد از خدا؟؟؟؟
هان؟
هان؟
هان؟

مرتضی سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 18:44

بازم سلام
به ساده دیروز باجی امروز : خوشحالم که شادی
تقریبا از روزی که زن گرفتم خیلی مشغول کار و خانواده شدم شاید روزانه نیم ساعت بتونم بیام نت اونم بالاجبار دیگه سرگرم بچه داری شدم بالاخره باید بهش توجه زیادی کرد اسمش رادوین ، شیطون بامزه و خیلی کره خر
یه ماه دیگه میشه 3 سالش
یه ماموریت اومدم یه 14 روزیه ندیدمش دیروز یه هویی یادتون افتادم اما ادرس بلاگتونو نداشتم رفتم بلاگ قدیمی خودم از اونجا ادرسو پیدا کردم
راستی ساده ما همیشه به یادتون هستیم به بلاگ سما هم سر زدم کلا کرکره ها رو کشیده پایین
از سما چه خبر ؟
شری چه میکنه؟
اجی خانم خوبن ؟
حال حجی رو نمیپرسم چون خودم واقفم
اینقد حجی و دق نده

رادوین...چه اسم شیکی
خدائیش چرا ماها 30 سال زود بدنیا اومدیم، این اسم های خوشگل موشکل رومون نیس؟
هعی ی ی ی ی...
سه سالش می شه؟ به....اوججججج شیطونی و شیرینی بچه هاس
حساااااااااااااااااابی از طرف من ببوسش پسرک رو

.
سما : آره کرکره رو کشیده پائین.اما حالش خوبه
مشغول زندگی، فوق لیسانسش رو هم گرفته و توی همون اداره قبلی کار می کنه
خدا رو شکر زندگیش خوبه با حج آقاشون
.
شری خانم: دکتری ریاضی گرفت، مالزی، ازدواجید با یه آقای حجی که اونجا همکلاسش بود
هنوزم همونجاس
.
آبجی خانم هم فوقش رو گرفته و الان توی دانشگاه تدریس می کنه
حالش هم خیلی ی ی ی خوبه خدا رو شکر
.
حج آقا هم خوبه خوبن خدا رو شکر

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 16:42

وگرنه ...
والا امکانات ما با امکانات شما خیلی فرق داره ...
دیگه خودت بفهم دیگه ای بابااااااا ....

منم خاطره ای با شما ندارم تو دریاکنار ...
میخواستیم بریم یه سری خاطره پس بندازیم که جور نشده فعلاً ...
وگرنه که من خیلی هم آدم پایه ای هستم

مریم سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 16:11

میشه ادامه وگرنه... خط چهارم رو واضح تر بگی.

نه ما دریاکنار خاطره دارم مگه یادت رفته؟؟؟

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 15:38

خدایا این صبر رو از من دریغ نکن ...

آخه سنت قانونی شده که قراره دریاکنار میزاری آخه طفلکی ؟

نترس .... همه لطف رقص عربی به خیکشه که همچین بلللللرزونننهههه که همه کیف کنن ...

البته بخاطر کمبود امکانات باید خیک رو لرزوند وگرنه که ...

نمیشه بجای دریاکنار یه کنار نزدیکتری انتخاب کنیم ؟
لب جوبی .. لب حوضی .. لب استخری .... حالا هر لبی هم شد شد ...

مریم سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 15:32

رفته بودم دنبال اون آجی ترشیدت توی دصشویی که منو دیدی.
فقط قول بده وقتی میرقصی اون خیکت رو بیرون نندازی ملت ضعف میرن خدایی نکرده
وقتی دریاکنار نمیبریم باید تخریبچی بشم و بزنم بپوکونمت.

حالا کی میریم دریا کنار؟؟؟؟؟

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 15:23

بهههههههههه مریم بانو
خوبی ازیزم ؟

شما کجا عینجا کجا ؟

تو عاسمونا دنبالت میگشتم تو دصتشویی پیداط کردم ...

من تا تو مراسم ختم شما 2 تا عربی نرقصم نمیمیرم خیالت راهت ...

اگر من ماموتم شما چی میشی تخریبچی ؟

فعلن که ما برا مراسم چهلم تو، آماده شدیم
مهمونی با تِم ِ تمبون لُری(متناسب به روح آن تازه گذشته)
چه قذه خوش بگذره
کی لی لی لی لی لی ....

مریم سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 14:13

ای بابا این پرت باز زنده شد.
تو چرا نمیمیری ماموت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتیم خلاص شدیم و تماممممممممممم اما نه متاسفانه، من و باجی از این شانسا نداریم که اگه داشتیم ماشین رخشویی و آفتاب گیر اونجوری نمیشدن.

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 13:59

اگر آدم بودی برات تفاوت ازدواج دخترا و پسرارو میگفتم !
حَیف که مطلب خیلی سنگین و با رنکینگ +30 می باشد وگرنه همینجا واگو میکردم برات ...

عقققققققق
اخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
تــــــــــــــــــُفففففففففففف
همین که تو آدمی، واسه یه کشور بسه
عقققققققق
اخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
تــــــــــــــــــُفففففففففففف

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 13:57

این دخترۀ بی ریخت کجاست پیداش نیست ؟
بعللللله مریم رو میگم :بدجنس

هم بی ریخته هم بدهیکل [آیکون : استفـ...]

می زنمتااااااااااااااا

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 13:26

خبه خبه ... واس من شیرین زبونی نکن بینم !
یک هفته نبودم دیدم با اون رز مریم ساق کوتاه ور قلمبیده دو لایه پشت سرم چیا گفتین ...

بعله مری هم به جمع مرغان بی بال و پر پیوست گردید ...

از لحن صداش معلوم بود که زن گرفته و ...
شما هیچوقت حال و روزش رو نخواهید فهمیدندی ...
مگر اینکه خودتون زن بستونید ...

اوووو ی ی ی ی ی کولی ی ی ی ی ی
عینهو پیر زنایی که لای در اتوبوس گیر کردن غر غر کن حالاااااااااااااااااا
.
با روز مریم هم پارتی گرفتیم اسااااااااااااسی ی ی ی ی در نبودت
.
برو باعاااااااااااا
معلوم نیس این دخترای بخت برگشته چجوری یه لحظه خون به مغزشون نرسیده، به شماها بعله گفتن؟
والااااااااااااااا
ما زن نمی ستونیم
اما از دست حجی هامون کچل شدیم
باید شوهررررررررر کنی تا بفهمی ما چی می گیم

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 12:19

ایکبیریییییییییییییییی خانوممممممممممممم
حقته حالا بزنم باهات قهر کنم تا عاخر عمرم ؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا وقتی من برگشتم این همه از خودت ... نشون ندادی ؟

دیدی بین من و دوستات فرق میزاری دیدی دیدی ؟

بعله دیدم مری جان بصورت کُرک و پر ریخته تشریف آوردن
که چی ؟
فک کنم خانومش زده دهنشو ...
خوش اومدن ...
قدم رنجه فرمودند [آیکون : خیلی بی حس و اینا]


حسسسسسووووووووووود د د د
خو بابا تو کجا می ری که من در و دیوار اینجا رو برات آذین ببندم
خو تو یار و یاور همیشگی ما بوده و هستی
خو مسخره!
خو دیوااااانه!!!
خو خل و چل
.
قشنگ مشخصه کرک و پرش ریخته
شبیه آقا جونا حرف می زنه
.
[آیکون : خیلی بی حس و اینا]

پرت سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 12:03

زرشک !!!! پلو با مرغ

پــــــــــــــــــعع!!!
دوباره زنده شد
....
پرتی ی ی ی ی برو توی کامنت های پست قبلی ، ببین کی اومده؟

؟ دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 19:36

از خودت دراوردی؟
اگه واقعی باشه که ::

واقعیه آقا جان/خانم جان
بگم رفیق شفیقم بیاد خودش بگه؟
.
بعدش، عذر می خوام، شما؟؟؟

سروش دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 12:57 http://azadkish.mihanblog.com

باجی جان، ما به رسم اصفهانیها پذیرایی میکنیم! شما که باید عادت داشته باشین.
نکنه این وبلاگ بانوی اردیبهشتی شمایین؟

بعلـــــــــــــــه به رسم اصفهونی هاااااا، ترکوندین اصن
نه جانم.بانوی اردیبهشتی ،اردیبهشتی است و ما او را بسیار دوست می داریم
آما باجی خردادی است، یک خردادیه دو آتشه

بهارهای پیاپی دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 10:02 http://6khordad.blogfa.com

همکلاسی بیچاره

مُرد از غصه بدبخت بیچاره
منتها باید وختی تعریف می کنه این قضیه رو ، پای منبرش باشی
بیهوش می شی ع خنده

امید(شبه شعر) یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 22:53 http://omidsarabi.blogfa.com/

سلام باجی جان
داستان عبرت آموزی بود.


عبرت آموز و تلللللللللللخ

سروش یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 17:34 http://azadkish.mihanblog.com

18 آبان. أأأأأ اصلا فکر نمیکردم وجود مقدس باجیانه در سن و سال من باشد!!!
حظ بردین و برگشتین؟

می بینی خانم باجی چـــــــــه قدر پخته تر عز سن و سالش می زند عایا؟؟؟
البته باجی از شما اندکی بزرگتر می باشد
قریب به 5 ماه و دو روز بیشتر
بلی، حظ بردیم و باز آمدیم به کلبه مان
انتظار داشتید بمانیم ؟ نیست خیلی آنجا بساط چای و سفره نان و بوقلمون به راه است
نمی گویی خانم باجی وختی می آید خانه تان، یک پیاله آب آووکادویی یک سینی پیتزا شش نفره ایی، سه سیخ کباب با پیاز و گوجه و ریحان و نان سنگکی، یک شکلات داغی ی ی ی ، چیزی بدهی تا گلوش تازه شود؟ اینهمه راااااااااااااه می کوبیم می آئیم منزلتان، هیچی اصن

مریم یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 09:33

وای باجی دیدی خدا رو شکر این پرت شرش کم شد.
بلاخره نقشمون گرفت و از دستش راحت شدیم.
بزن کف قشنگه رو.
پرچم دخترا بالاس

و به همین مناسبت مجلس بزمی در تلق تولوق برگزار می گردد باشد که روح آن تازه درگذشته قرین رحمت و رحمان و رحیم و کریم و شیخ نمر گردد!
ینی خوشم می یاد می پوکونیم
اینـــــــــــــــــــــــه

سروش شنبه 19 دی 1394 ساعت 11:29 http://azadkish.mihanblog.com

من متولد 1362 استم.
ترجمه: ساده باجی، یک مدته به ما سر نمیزنی!

اگه ماهشو بگی مشخص می شه شما بزرگتری یا باجی
.
کم سعادتی باجی است و لاغیر
امروز (قبل از ترجمه ) آمدیم ، جمیع پست هایتان را خواندیم، حظ بردیم ، و بر گشتیم

سروش جمعه 18 دی 1394 ساعت 20:10 http://azadkish.mihanblog.com

الان برای خانمم خوندم. با هم خندیدیم و لذت بردیم. خانمم میگه چه برخورد بدی با بچه کردن! به نظر من هم اصلا کار خوبی نکردن. میشد از کنار این مسئله گذشت و ذهن بچه های بیچاره ر هم حساس نکرد.

اولن سلام و صد سلام به روی ماه همسر گرامیتان
خیر مقدم عزیز دل
خوشحالم که نوشته هام خنده به لبتون میاره.
آره می شد یه برخورد دیگه داشت و "ذهن بچه های بیچاره ر هم حساس نکرد"
باورت نمی شه من 18 ساااال ذهنم درگیر بود اصن
اما در خصوص برخورد بد!
اساسن سروش خان جان، همانگونه که مستحضرید ما نسل برخوردهای ناصحیح و غلط می باشیم
اساسن تر اینکه در روند تربیت ما: قاشق داااغ، پشت دستی، توو سری، یوپ چاگی (چه بسا) نقشی کلیدی داشته و پاسخ جمیع سوالات ما در عبارت زیر خلاصه می شده:
"خفه شو! این فضولیا به تو نیومده! بتمرگ درستون بخون تا با پشت دست نخوابوندم توو دهنت"
آخی ی ی ی ی ...یادش به خیر
یاد بچگیام افتادم

سروش پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 17:11 http://azadkish.mihanblog.com

راستی باجی، اصلا فکر نمیکردم تو مایه ی سن و سال ما باشی! فکر میکردم خیلی بزرگتری! شاید هم از من کوچیکتری باشی!!!

در اینکه باجی سرور و سالار و بزرگتر همس، شک داشتی مگه؟؟؟
شوما متولد چه سالی می باشی مگر؟

سروش پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 17:09 http://azadkish.mihanblog.com

من از اونجایی که ذهنم خرابه و آدم بدی استم، همون اوایل نوشته فهمیدم چه خبره!
کاچه باجی، بیر مدت د بزه باش ورمئرنگ ها!
باجی جان، مطمئنی 12بهمن شروع به تزیینات نکردین؟

شما ذهنت خراب نیس جان ِ برادر
شما بسیار هم نرمال می باشی جان ِ برادر
البت! باجی انقد روان و شیوا می نویسه که همه شیر فهم می شوند جان ِ برادر
این جمله دویُم رو زدم توو گوگل ، نتونس ترجمه کنه
بوگو بینَم معنیشاااااا
کامنتات باید با زیر نویس باشه جان ِ برادر
.
12 بهمن؟؟؟عع!!! راس میگی ی ی ی
آره ...از 12 ام تا 22 بهمن آویزون بودن به در و دیوار تزئیناتمون
آفرین...آفرین...پیداس که از اون دانش آموزای فعال بودی

omid1977 چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 13:33 http://omidkhan1977.blogfa.com

ای بابا خصوصی نمیشه مطلب فرستاد اینجا؟


رمز رو چطور بفرستیم خب؟
امنیت نداریم به قرعان
همه چی عیونه اینجا
خدا به دور

اینجا همینه....عیان ِ عیان...
بدون لاپوشونی و بی نقاب
(اوه! دارم شعر می گم)
.
خوشحالم که اومدی....یکی از کسانی بودی که از رفتنشون خیلی ناراحت شدم

omid1977 چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 13:32 http://omidkhan1977.blogfa.com

خصوصی


سلام باجی
حال و احوال
اصل حال شما چطورس
پولکی و گزا خوبن؟
خودت خوبی
حجی خوبس


ما هم میگذره
هی
ممنون از لطف و سر زدنتون به وبلاگ حقیر در ایامی که نبوده و نیستیم
یه رمز هست که بدیم خدمتتون جهت رویت مطلب خصوصیه
و التماس دعا

اوهو!!!
چه کامنت دونی پر برکتی شده!
به ...به....چشم ما روشن...نـــــــــــــه واقعن چشم دلمون روشن
احوال بعضیا؟؟؟
کجا رفتی آخه یهو امید؟بعد اصن نه پیامی ....نه سلامی....هیچی!
گز آ پولکیامونَم همِشا خوردیم آ تموم
هیچی برا شوما نزاشتیم بموند
عز بس شوما با معرفِت بودین...ما وَم یاد گرفیتم.
رمز؟
اینجا نمی شه نه؟...توو تلق تولوق قدیمی بزار جان برادر

شادی سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 17:13 http://joujemoalem.blogfa.com

میبوسمت باجی جااانم
برای من و امتحانام دعا کن لطفا

عزیزمی دخترکم.مطمئنم موفق می شی گلم.
بازم مثل همیشه....شادی موفق می شه

شادی سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 17:12 http://joujemoalem.blogfa.com

حالا چرا اون یه نفرو برا بادکنکاش تنبیه کردن؟

حالا من بیام این وسط قضیه رو برات ب ِ تشریحَم؟؟؟

شادی سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 17:12 http://joujemoalem.blogfa.com

سلاااااااممممم به روی ماه باجی نازنینم
خوبی عزیز دل؟
من برگشتممممم

به! باد آمد و بوی عنبر آورد
فدایی داری دخترم
مشتاق دیدار خانم معلم ِ مهندس ِ روانشناس
می بینم که این چند وقته که نبودی، حسابی ترکوندی ی ی ی ی
خیلی خیلی وشحالم که اینجایی و خوشحال ترم که دوباره می نویسی.پست هات سرشار از انرژی مثبته

مریم سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 11:23

جا داره چند تا نکته رو واست وا کنم پرت تا روووووشن شی:
1. نیو یر هالیدی بودم اگه سایه ملکوتیم از سرت کم شده بود.
2. من باب هیکل چاق و بدقوارت عارضم که قد 190 پسرعمه زا به چشم نمیاد، تو که دیگه هم قد خودمی .( آره نون و خطکش خوردم )
3. سرور و سالار خونت کیه که باجی در جواب اراجیفت گفته بود، مگه غیر منم کسی هست عایا؟؟؟؟؟؟
4. به جون شش تا بچه خودم و ده تا توله سگ تو تا اذون شب وقت داری منو ببری دریاکنار وگرنه من میدونم و تو و اون ابجی ترشیدت . (دقیقا ربطش به آبجیت رو نمیدونم اما گفتم که لال از دنیا نرم)
5. به مرگ تو و کفن خشک نشده شهید نمر، اجازه نمیدم از این کامندونی یه قدم اونور تر بزاری.
6. جک و جونورم خودتی منقطع النسل

" به کفن خشک نشده شهید نمر"
وای مریمی زبون دراز
.
مورد شیش رو به طور اخص تائید می کنم

مریم سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 10:52

سلام پرتی
حسود هم بودی و نمیدونستیم. جناب، من و باجی سفرها با هم رفتیم که دیگه جداناپذیر شدیم، محض اطلاع و پزش گفتم تا چشات از خیکت بیاد بیرون.


اوفففف سفرهااااااااا...چه سفرهایییییییی

پرت سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 10:28

من بشدت از دستت ناراحتم

تو رو با دوستات تنها میزارم

همچین ازشون دفا میکنی انگار من دشمنتم

منم جایی که ارزشی برام قایل نباشن نمیمونم

این همه وبلاگ که برم با کامنتام براشون دلبری کنم

تازه این همه حسود و عنود هم تو کامنت دونیش ولو نیستن

با دوست جونات تنها بمون ببینم تو یکماه بیشتر از 10 تا کامنتم کلاً برات میزارن یا نه

هیهات من الظله

دیدار به قیامت

عوا!!!
نـــــــــــــــــــه...نرو...تو هم مثه من نمی تونی دووم بیاری
نـــــــــرو...تو هم هم مثل من تو غصه کم میاری
نرو
آآآآآآآآآآآآه نـــــــــــــرو .
ینی ببینم رفتی تو کامنت دونی یه وب دیگه دلبری کردی کشششتمتاااا
کجا حسود و عنووووود؟؟؟کوووو؟؟؟چرا الکی کولی بازی درمیاری کولی ی ی ی ی ؟؟؟؟
حالا تو چرا انقذه نگران تعداد کامنتای منی عایا؟
منو که میشناسی، بخوام آمار بالا ببرم، کار دو روزه برام
اومدم اینجا واسه خودم بنویسم و رفقام
لذا مستدعیست در هر کامنتی که اینجا می چپانید،انقدرررر منت بر سر باجی نگذارید
با تشکر
.
به سلومت
رفتی در رو ببند
سوز میاد، بچه سرما می خوره

مریم سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 09:46

یعنی ای خاککککککککککککککککککککککککککککک

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.